چکیده فصول کتاب نظریه اجتماعی و مسئله شهری، ساندرز، مترجم: شارع پور - فصل دوم
سؤال مورد نظر نویسنده در فصل دوم با عنوان شهر، به مثابه یک اجتماع بوم شناختی عبارت است از این که رویکرد بوم شناختی چه دیدگاهی نسبت به شهر دارد و مسائل شهری را چگونه تبیین می کند.
از نظر رابرت پارک، مهم ترین نظریه پرداز این رویکرد، جامعه همانند یک زیست بوم است که دارای زندگی گیاهی و جانوری خاص خود است و در آن تعادل وجود دارد و یک یا چند نوع موجود زنده در آن مسلط هستند و موجودات زنده با هم دیگر همزیستی مسالمت امیز دارند. اما در طول زمان در اثر تغییراتی درونی یا اختلال بیرونی تعادل زیست بوم به هم خورده و زندگی گیاهان و جانوران به خطر می افتد. از آنجا که بقای موجودات منوط به انطباق با محیط و کسب منابع اساسی زندگی است، شکلی از رقابت و مبارزه برای بقا بین آن ها به وجود می آید. این مبارزه برای بقا موجب تعادل مجدد می شود و دوباره یک یا چند نوع دیگر مسلط می شوند. لازم به ذکر است که تعادل به دست آمده بهتر از تعادل قبلی است.
از نظر پارک اجتماع انسانی نیز دارای تعادل است، اما در اثر تغییرات ناشی از گسترش درونی اجتماع یا اختلال بیرونی این تعادل به هم خورده و اجتماع انسانی جهت بقا به رقابت می پردازند. البته همکاری رقابتی. این امر موجب تقسیم کار و تمایز کارکردی می شود. تقسیم کار در اجتماع انسانی دارای تجلی فضایی نیز هست. یعنی گروه های اقتصادی به شغل های مختلف در مکان های مختلف شهری می پردازد. مفهوم سلطه در اجتماعات انسانی معنای خاص خود را دارد و به معنای سلطه کارکردی و فضایی است. در اجتماعات انسانی گروه های مسلط گروه های اقتصادی هستند و بهترین و مسلط ترین ناحیه فضایی استراتژیک ترین منطقه شهر است که عبارت است از مرکز شهر. بنابراین در اجتماعات انسانی صنعت و تجارت مسلط هستند و نقاط استراتژیک مرکز شهر را در اختیار دارند. سایر گروه ها نیز در راستای دستیابی به این مناطق تلاش می کنند. فشار تقاضا برای فضا در مرکز شهر سبب می شود که این نقطه از شهر ارزش بالایی پیدا کند و همین الگوی ارزش زمین را در سایر نقاط شهر مشخص می سازد و در نتیجه الگوی کاربری زمین توسط گروه های کارکردی مختلف تعیین می شود.
پارک معتقد است کشمکش نهادهای صنعتی و تجاری برای تصاحب موقعیت استراتژیک در بلند مدت چینش اصلی اجتماع شهری را تعیین می کند. بدین سان تفاوت در ارزش زمین مکانیسمی است که از طریق آن گروه های کاربردی مختلف به شکل منظم و کارآمد ولی برنامه ریزی نشده، در فضا توزیع می-شوند.
درست همان طور که در طبیعت یک نوع از موجودات در یک منطقه ویژه به عنوان شکل زندگی مسلط جای نوع قبلی را می گیرد. به همین سان در اجتماع انسانی نیز وقتی رقبای جدیدی که نسبت به افراد موجود انطباق بهتری با تغییرات شرایط محیطی دارند، مناطق را مورد تهاجم خود قرار می-دهند، آن وقت الگوی استفاده از زمین نیز تغییر می کند.
در اجتماع انسانی این فرایند تهاجم و توالی خود را در تغییر ارزش زمین متجلی می سازد که در نتیجه آن در رقابت برای به دست آوردن اماکن مطلوب به اجبار کاربران فعلی که از نظر اقتصادی ضعیف هستند (ساکنان خانه ها) از صحنه حذف شده و راه برای رقبایی که از نظر اقتصادی قوی تر هستند (تجار و بازارها) هموار می شود. به دنبال تهاجم موفق تعادل جدیدی تثبیت می شود و جریان توالی خاتمه می یابد.
این فرایند فیزیکی توالی منجر به جدای گروه های اجتماعی و دسته بندی آن ها در بخش های مختلف شهر می شود. بسته به این که چه گروهی با چه منطقه ای مناسبت بیشتری دارد. بنابراین در فرایند گسترش شهر نوعی توزیع اتفاق می افتد که افرادد گروه ها را بر حسب محل سکونت و شغل دسته بندی و جابه جا مب کند. جدایی و تفکیک به گروه و افرادی که این گروه را تشکیل می دهند جایگاه و نقش ویژه ای در سازمان کل زندگی شهر ارائه می دهد.
در نهایت این نظریه معتقد است که تغییرات به صورت یک فرایند دوری و تکاملی صورت می گیرند که عبارت است از:
1-بی ثبات سازی تعادل موجود 2- افزایش سریع رقابت 3- توسعه مرحله جدید 4- انطباق.
از نظر برجس مناطق درونی شهر به ویژه منطقه انتقالی همواره دچار تغییرات هستند و این فرایند ثابت تغییر و تطابق بیش از همه خود را در این منطقه خود را نشان می دهد و همین تغییر مداوم عامل اصلی بروز بی سازمانی اجتماعی (جرم، بزهکاری، فقر و ....) است. به عبارت دیگر، تحرک و جابه جایی عامل اصلی تغییر و بی سازمانی فردی و اجتماعی است. بنابراین هر جایی که بیشترین جابه جایی را داشته باشد، در آنجا بیشترین فقدان انسجام اجتماعی و اخلاق زدایی از روحیه انسانی بروز خواهد کرد.
از نظر اکولوژیست های شیکاگو بعد از آن که مبارزه برای بقا سبب تثبیت تعادل طبیعی شد، اعضای جمعیت انسانی در موقعیتی قرار می گیرند که می توانند پیوند همبستگی جدیدی نه بر مبنای ضرورت-های تقسیم کار، بلکه بر مبنای اهداف، احساسات و ارزش های مشترک توسعه دهند. لذا نوعی وفاق جمعی بین اعضای جمعیت انسانی شکل می گیرد و بر اساس این وفاق، آزادی فردی محدود می شود. بدین ترتیب بُعد فرهنگی سازمان اجتماعی شکل می گیرد.
بنابراین از نظر پارک جامعه انسانی دارای دو بُعد است:
1- جامعه تجلی طبیعت انسانی است و افراد برای بقا در رقابت هستند و رابطه با دیگران بر اساس سود و فایده است. در این جامعه رابطه همزیستی مسالمت آمیز در اثر رقابت به وجود می آید.
2- جامعه تجلی وفاق و هدف جمعی است. در این جامعه رابطه اجتماعی به وجود می آید.
در یک سطح آزادی فردی در بالاترین مرتبه است و در سطح دیگر، اراده فردی تابع ذهن جمعی جامعه به عنوان ارگانیسم عالی است. پارک سطح نخست را اجتماع و سطح دوم را جامعه می خواند. اجتماع به عنوان سطح زیستی زندگی اجتماعی و جامعه به عنوان سطح فرهنگی است. از نظر پارک نظریه اکولوژی بیشتر به اجتماعات می پردازد تا به جوامع.
به نظر تشبیه جامعه به یک زیست بوم اگرچه در برخی از جنبه ها صحیح است، ولی در برخی از جنبه ها اشتباه است، زیرا زیست بوم پدیده طبیعی است و علوم تجربی سیستماتیک بودن آن را اثبات نموده در حالی که شهر پدیده انسانی است و پیدایش آن بر اساس برنامه نبوده و سیستماتیک نیز نیست. بنابراین انتساب ویژگی هایی مانند تعادل و فرایند تکاملی به شهر اشتباه است. از سوی دیگر، مطابق با این نظریه مناطق حاشیه شهر فاقد بی نظمی و جرم می باشند، در حالی که امروزه مناطق حاشیه یکی از مناطق جرم خیز می باشد.
با توجه به اینکه امروزه هیچ «اجتماع»ی جهانی کوچک و مستقل از سایر «اجتماع»ها به حساب نمیآید و از طرفی دیدگاه احیاءشده اکولوژی انسانی به فرایند انطباق جمعیتانسانی باوضعیت درحال تغییرمیپردازد نتیجه گیری سوندرز مبنی بر اینکه دیدگاه اکولوژی انسانی نمی تواند یک نظریه شهر باشد درست به نظر می رسد.
نویسنده در تحقیق حاضر به خوبی نظریات مکتب بومشناسی را توصیف کرد و بیشتر تاکید آن بر نظریات معاصر مثل نظریه هاولی بود. همچنین ایشان به خوبی کاستی های آن را مطرح کرد و نکات مهمی را برای ارتقای وضعیت مکتب بومشناسی مطرح کرده است.همچنین در این راستا می توان گفت که بومشناسی شهری یک نظریه صرف نیست و برای قدرت تحلیل داشتن، باید با نظریات دیگر ترکیب شود. اما با توجه به همه ی خوبی هایی که پاسخ ها و نقدهای کتاب حاضر دارد، جا داشت تا دو نقد دیگر را هم مطرح می کرد:
یکی اینکه پارک ادعا می کرد که نظم زیستی و نظم فرهنگی و اخلاقی جامعه از هم جدانشدنی هستند ولی در عمل بیشتر مباحث این مکتب، به بعد زیستی رفتارهای جمعی توجه دارد و به بعد اخلاقی و فرهنگی جامعه توجه نکرده است. این انتقاد به روششناسی آنها بستگی دارد که اگر روششناسی آنان پوزیتیویستی و حسگرایانه است، پس باید علاقه آنها به شئ باشد. بنابراین نباید برای نظریهپردازی از عناصر بنیادینی که تعیین کننده کیفیت و چگونگی سازمان های انسانی هستند بپردازند.
انتقاد بعدی این است که در رویکرد بومشناسی جدید، مفهومی خیالی و فانتزی و آرمانشهر از جهان اجتماعی ارائه می دهد و پدیده های طبیعی مانند عدم ثبات و اختلال و ستیز را بهراحتی بهعنوان پدیده های کجرو، غیرعادی و بیمارگونه در نظر می گیرد.